زندگی مبارزه است
21 بهمن 1394 توسط بهالو
آن روز ها ، معمولا هر لحظه برنامه سخنرانی و تظاهرات برقرار بود . یک مرتبه علی خانه ما آمد و گفت :
-«می خواهم به بیمارستان امام رضا (ع) بروم ، شما هم می آیید؟»
گفتم :
-«بله می آیم.»
با عده ای از دوستان به طرف بیمارستان حرکت کردیم که متوجه شدم اوپسرش صادق را همراه خود آورده است .
باتعجب گفتم :
-«علی جان ! ممکن است حین تظاهرات درگیری پیش بیاید و لازم باشد فرار کنیم ، این بچه را نباید می آوردی . »
گفت :
-«پسرم از همین کودکی باید با چنین مسائلی آشنا شود . این صحنه ها باید در ذهنش حک شود . زندگی همه اش مبارزه است . »
هرچه اصرار کردم تا شاید او را قانع کنم که صادق را به تظاهرات نیاورد موفق نشدم . بالاخره همگی با هم به تظاهرات رفتیم .
خاطره ای از شهید علی اسدالله زاده هروی
راوی : دوست شهید