• تماس  
  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 
  • تماس  

این کار به درد نمی خورد

21 بهمن 1394 توسط بهالو

توی یک مغازه ی نجاری که در خیابان کوهسنگی مشهد قرار داشت کار می کردیم . یک روز استاد به من و محمدمهدی گفت :
-«می خواهیم چندتا اتاقک درست کنیم . »
محمدمهدی پرسید :
-«اتاقک برای چه ؟ »
استاد نجار ادامه داد :
-«برای وقتی که خانواده ها از بیرون می آیند ، داخل اتاقک استراحت کنند . »
یکی دو تا اتاقک که درست کردیم استاد گفت :
-«آنها رو قفسه بندی کنید تا بتوان وسایل رو تود قفسه ها بگذاریم . »
محمدمهدی با تردید پرسید :
-«چه وسایلی ؟»
استاد جواب داد :
-«مثلا مشروب و …»
محمدمهدی به تندی میان حرفش پرید :
-«شما گفتید این ها رو برای استراحت خانواده هایی که از بیرون می آیند درست می کنیم !؟ ولی حالا می گویید می خواهم در آن مشروب بفروشم ؟»
بعد با ناراحتی به من گفت :
-«برادر می خواهند مشروب فروشی باز کنند بیا برویم . »
محمدمهدی چکش و میخ را بر زمین انداخت و ادامه داد : «این کار به درد نمی خورد !»
آن وقت با ناراحتی از مغازه بیرون رفت و من نیز به دنبالش …

خاطره ای از شهید محمد مهدی ستاری

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: در بهار آزادی جای شهدا خالی لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

اخبار مرکز

اسلایدر

به مدرسه فاطمه الزهرا ویلاشهر خوش آمدید

www.zirebaran.org

كد تقويم
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

موضوعات

  • همه

نحوه نمایش نتایج:

مدرسه علمیه فاطمه الزهرا ویلاشهر

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

مدرسه علمیه فاطمه الزهرا ویلاشهر

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس