تلویزیون
تلویزیونی به قیمت هزار تومان خریدم و منزل بردم . وقتی به خانه رسیدم ، پسرم می خواست مدرسه برود ، تا در را باز کرد مرا دید و پرسید :
-«این چیه ؟ »
گفتم :
-«مگر نمی بینی ؟تلویزیون . »
به طرف زیرزمین رفتم و تلویزیون را آنجا گذاشتم ، هنگامی که بیرون آمدم علی اکبر با نگاهی پرسشگر گفت :
-«بابا !این رو برای چی آوردی ؟»
جواب دادم :
-«برای اینکه اخبار ببینم .»
او دیگر چیزی نگفت و به مدرسه رفت .
تلویزیون روشن بود که علی اکبر از مدرسه برگشت ، با دیدن تصاویر لبی به دندان گرفت و گفت :
-«بابا ! یا جای من توی این خانه هست یا جای تلویزیون .»
گفتم :
-«ما فقط اخبار گوش می دهیم ، آن هم وقتی تو نیستی . »
علی اکبر ابروهایش را در هم کشید و ادامه داد :
«تلویزیون با برنامه های طاغوتی هم من رو از درس می اندازد وهم ایمان شما رو ضعیف می کند .»
آن قدر از مضرات برنامه های رژیم گفت تا تلویزیون را داخل کارتن گذاشتم . چند روز بعد هم آن را به یکی از اهالی روستای کوشک فروختم.
خاطره ای از شهید علی اکبر اصغری
راوی : قنبر اصغری ، پدر شهید