لاجبر و لاتفویض بل امر بین الامرین - از معجزات حضرت امام هادی علیه السلام
29 فروردین 1391 توسط بهالو
پس آن سرور خبر داد كه هر چه امّت بر آن اجتماع نمايند و بعض آن مخالف بعض ديگر نباشد بىشبهه و گمان آن حقّ و عيانست، پس معنى حديث همين وجه بود كه آن ولىّ ايزد معبود مذكور و بيان نمودند آنچه جهّال امّت و معاندان أهل ملّت بر وفق و خواهش و رويّت خود تأويل فرمودند و ابطال حكم كتاب حضرت مالك الرّقاب نموده تابع أحكام أحاديث مزوّره و روايات مزخرفه و أهواء مرديه مهلكه كه مخالف نصّ كتاب ايزد وهّاب و بر خلاف تحقيق آيات و أصحاب نيّرات و أحاديث معجز سمات رسالتمآب بود شدند و ما سؤال از حضرت واحد متعال مىنمائيم كه ما را موافق گرداند بصواب، و هدايت و ارشاد نمايد بآنچه منتج ثواب بود در مرجع و مآب. بعد از آن، آن امام الانس و الجانّ عليه سلام الملك المنّان فرمود كه هر گاه كتاب حضرت ايزد وهّاب شاهد بتصديق خبر و تحقيق آن باشد، و طايفه از امّت از روى جهل و ضلالت منكر أحكام صدق التيام آيه كلام ملك علّام گشته آن را معارضه بحديث از اين أحاديث مزوره نمودند. پس بوسيله اين انكار آشكار و دفع كتاب مهيمن غفّار آن طايفه أشرار كفّار ضلّال گرديد و خبر كه تحقيق آن از كتاب ايزد سبحان معروف و بيان و معلوم و عيان گردد آن نيز از جمله أحاديث مجمع عليه مروى از حضرت النّبى صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است. چنانچه آن پيغمبر جليل القدر فرمود كه: انّى مستخلف فيكم خليفتين كتاب اللَّه تعالى و عترتى ما أن تمّسكتم بهما لن تضلّوا بعدى و انّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض. و اين حديث سيّد البشر بلفظ ديگر از آن سرور نيز در همين معنى نقل و مشتهر است و اين بعينه قول نبىّ صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم است كه فرمودند انّى تارك فيكم الثّقلين كتاب اللَّه و عترتى أهل بيتى و انّهما لن يفترقا حتّى يردا علىّ الحوض أما أنّكم إن تمسّكتم بهما لن تضلّوا. پس چون ما آنچه شواهد اين حديث و نصّ بر اين معنى است در كتاب اللَّه ديديم كه موجود و مذكور است مثل قول خداى تعالى إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ. و أكثر روايات علماء متّفق است كه اين آيه در شأن عاليشأن حضرت أمير المؤمنين على عليه صلوات اللَّه الملك المنّان نازل و عيان گرديد چه آن حضرت عليه السّلام تصدّق انگشترى خود بسائل نمود در حالتى كه آن بنده خاشع خاضع در نماز ايزد رافع راكع بود لهذا ربّ غفور اين فعل آن حضرت (ع) را مشكور گردانيد و انزال و ارسال اين آيه جلالت پايه در شأن أمير المؤمنين على عليه السّلام و التّحيّه نمود. پس از آن يافتيم كه حضرت رسالتمآب اين مقدّمه را بر تمامى أصحاب يعنى ولايت آن ولايتمآب را باين لفظ خاصّ بر عوام و خواصّ بانجام بيان و انصرام رسانيد كه : من كنت مولاه فعلىّ مولاه اللّهمّ وال من والاه و عاد من عاداه. و نيز حضرت رسول عزيز صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود: علىّ يقضى دينى و ينجر موعدى و هو خليفتى عليكم بعدى . و همچنين قول حضرت سيّد المرسلين است در هنگامى كه حضرت أمير المؤمنين على عليه السّلام را بنيابت خود در مدينه بخلافت بگذاشت. حضرت أمير المؤمنين على عليه السّلام چون تاب مفارقت سيّد الأنام عليه الصّلوة و السّلام نداشت گفت: يا رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم مرا بانساء و صبيان در مدينه حرسها اللَّه عن نوائب الحدثان ميگذارى و خود باقبال و سعادت متوجّه جهاد أهل كفر و ضلالت ميگرديد. هيهات، هيهات مفارقت شما بر ما بغايت صعب و دشوار و بىنهايت محنت و آزار است. چون رسول بيچون ميدانست كه أمير المؤمنين على عليه سلام الملك الوهّاب در فراق آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم در غايت شدّت و بىتاب و بسيار بسيار در قلق و اضطراب است گفت : يا علىّ أما ترضى أن تكون منّى بمنزلة هرون من موسى عليه السّلام الّا انّه لا نبىّ بعدى. راوى گويد: چون حضرت أبى الحسن علىّ بن محمّد التّقى عليهما- السّلام كلام معجز نظام حقيقت انجام باين مقام رسانيد فرمود كه: ما ميدانيم و بر ما بحكم واجب تبارك و تعالى ظاهر و هويدا گرديد كه كتاب مستطاب ايزد وهّاب شاهد بر تصديق اين أخبار است و اين شواهد محقّق گرديد پس بر امّت اقرار بآن لازم است زيرا كه اين أخبار و أحاديث نبىّ الانس و الجانّ موافق قرآن و قرآن موافق أخبار رسول آخر الزّمان است و چون ما اين چيزها را موافق كتاب خدا و كتاب خدا را موافق اين أخبار يافتيم همين دليل است بر آنكه ما را اقتدا باين أخبار واجب و لازم است و تعدّى و انحراف و تفريط و اعتساف از آن جايز نيست مگر أهل تمرّد و عناد و أصحاب ظلم و فساد را. بعد از آن آن ولىّ سبحان فرمود كه: مراد و قصد ما از كلام در جبر و تفويض و شرح و بيان هر يك آنست و اينكه ما بيان اتّفاق قرآن بأخبار و اتّفاق أخبار بقرآن نموديم بواسطه آنست كه هر گاه هر دو متّفق باشند دليل آنچه ما ايراد و بيان آن نمائيم خواهد بود و قوّت از براى آنچه ما بيان فرمائيم از اين ظاهر و عيان خواهد شد إن شاء اللَّه تعالى. پس آن امام الخلائق عليه السّلام فرمود كه: در هنگامى كه از حضرت ولىّ الخالق جعفر بن محمّد الصّادق عليه السّلام سؤال از جبر و تفويض نمودند آن حضرت عليه السّلام فرمود كه : لا جبر و لا تفويض بل أمر لكن بين أمرين. در آن حال جمعى از آن ولىّ ايزد متعال سؤال نمودند كه يا بن رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم پس آن أمر بچه وجه باشد. آن حضرت (ع) فرمود كه: صحّت عقل و تخليت سرب، و مهلت در وقت، و زاد از قبل راحله، و سبب كه مهيّج فاعل بر فعل باشد. پس اين پنج چيز تا آن فعل حاصل و مصدر گردد و هر گاه بنده چيزى از صفات خمسه را كم كند البتّه عمل از آن بنده مطرح بحسب واقع خواهد شد و آن فعل كما ينبغى و يليق بحيّز وقوع و تحقيق مصدر نخواهد شد و من از براى هر يك از اين أبواب ثلاثه كه جبر و تفويض و منزلت كه ميان اين منزلتين است مثل ميزنم كه طالب آن را بمعنى نزديك گرداند و بر او شرح و بحث از آن بغايت سهل و آسان سازد و قرآن ايزد وهّاب بحكم آيات و بتحقيق تصديق بيّنات خود در نزد أولو الألباب شاهد صواب در آن باب بود و باللَّه العصمة و التّوفيق و منه الاعانة بالتّحقيق في كلّ أمر حقيق. بعد از آن أبى الحسن علىّ بن محمّد التّقى عليه السّلام فرمود كه: امّا جبر آن قول آن كسى است كه زعمش آن بود كه خداى عزّ و جلّ جبر بندگان خود بر فعل معاصى متّصل نمايد و در آخرت ايشان را بر فعل معصيت عذاب و عقوبت فرمايد و هر قايل بو الفضول كه قايل باين قول نامعقول گردد آن كس ظلم بر ذات اللَّه تعالى و تقدّس و كذب نيز بر واحد مقدّس لازم و ثابت گرداند و ردّ قول خداى تعالى نمايد چنان كه واجب تبارك و تعالى در تنزيه و تقديس ذات أقدس خود فرمايد كه: وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً. و در محلّ ديگر ميفرمايد كه: بِما قَدَّمَتْ يَداكَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ و مثل اين آيات در اين معنى بسيار است پس كسى را زعم چنان باشد كه بنده مجبور بر معاصى و مقهور بر ملاهى و مناهى است آن عاصى از روى جهل- حواله گناه بر آله عزّ و جلّ نمايد و عقوبت بنده را بعد از فعل معصيت جور و ظلم از خداى عالم قياس فرمايد. مصرع : زهى تصوّر باطل زهى خيال محال و كسى كه پروردگار خود را ظالم گويد آن شخص كذب بر حضرت ايزد واهب نسبت داده كه از آن كذب منفّر باجتماع امّت پيغمبر صلوات الملك الأكبر كفران بدر لازم آيد از باب عقل و هوش و أصحاب علم و فضل در باب بنده مجبور از حضرت ربّ غفور و عقاب او در آخرت بواسطه فعل نامشكور و تعذيب او بعذاب نامحصور در يوم النّشور چنين مثل زدند كه مردى مالك غلام شد كه آن غلام بغير نفس نافرجام خود مالك هيچ عرض از عروض دار الملام دنيا نيست و مولاى او مطّلع و عالم بحقايق فقرا و بالتّمام است مع هذا مولا او را أمر نمايد كه ببازار رفته حاجت او را بانجام و انصرام رساند و حال آنكه قيمت آنچه عبد را أمر باحضار آن نمود با آن غلام نباشد و مالك عالم باشد كه حاجت او در جاى محفوظست كه هيچ أحدى در أخذ آن از صاحب و مالكش بدون تسلّى و رضاى او را بثمن ميسّر و ممكن نيست مع هذا مالك عبد نفس خود را بعدالت در نزد جميع فرق امّت موصوف و مشتهر گردانيده و ذات خود را بحكمت و انصاف و عدم جور و اعتساف شهرت داده بنده خود را تهديد و وعيد نمايد كه اگر تو از بازار باعدام انصرام حاجت بنزد ما مراجعت نمائى ترا عقوبت برون از حدّ طاقت تو نمايم و آن عبد بعد از وعيد و ابرام ببازار رود و بواسطه آن أخذ حاجت مالك سعى تمام بانجام رساند ليكن بواسطه مانع كه او را منع و انصرام و اتيان حاجت بدون ثمن و قيمت نمايد نتواند آن را باتمام رساند و خود قادر به قيمت حاجت نبود بالاخره خائب و بغير نيل مقصد و حاجت بخدمت مالك مراجعت نمايد مولى در همان ساعت بر او غضب كرده عقوبت فرمايد كه چرا بغير انصرام حاجت ما مراجعت نمودى بيقين هر كه مرتكب چنين أمر گردد بيشبهه آن ظالم متعدّى و مبطل با تفريط و تعدّيست و حال آنكه او موصوف است به عدالت و منعوتست بحكمت و نصفت. و اگر عقوبت مرتكب معصيت و خطيئت نكند لازم آيد تكذيب نفس خود نمايد آيا نه واجب است بر حضرت مالك الرّقاب كه آن عاصى كذّاب را عذاب و عقاب فرمايد و كذب و ظلم مرد و منافى عدل و حكمت ايزد عالمست تعالى اللَّه عمّا يقول المجبّره علوّا كبيرا. بعد از آن حضرت امام العالم عليه السّلام و التّحيّة بعد از كلام طويل فرمود و امّا تفويض كه حضرت جعفر الصّادق عليه السّلام ابطال آن كرد و كسى كه آن را دين و اعتقاد و آئين خود گرداند و او را خاطى عاصى شمرد پس آن مناط به قول قايل است كه گويد: حضرت عزّ و جلّ تفويض أمر نمود بسوى عباد و اختيار أمر و نهى بايشان داد و همگى أنام را مهمل و بر فساد گذاشت. آنگاه آن ولىّ اللَّه فرمود كه در اينجا كلام دقيق رشيق أنيق حقيق است كه بغير أئمّه المهديه از عترت سيّد البريّه أحدى بغور و دقّت آن نتواند رسيد بلكه پيرامون آن كلام صدق التيام نميتوانند گرديد و ليكن أئمّه عليهم السّلام فرمودند كه: حضرت متعال تفويض أمر بعباد بر جهت اهمال نمايد هر آينه فساد لازم آيد كه حضرت ايزد بارى تعالى راضى باشد بهر فعل و شغل و كار و عمل كه بندگان اختيار آن نمايند و بآن عمل مستوجب ثواب از عزّ و جلّ گردند و أصلا در ارتكاب خطيئت او را آزار مشقّت نباشد و هر گاه اهمال از حضرت واحد متعال نسبت بآن بنده بىسعادت و اقبال واقع شده باشد، پس آن بنده مستوجب عقاب از عزيز وهّاب نگردد و اين مقالت بر حسب عقل و رويّت منصرف گردد بر دو معنى. اوّل آنكه بندگان مستولى و متظاهر بر حضرت قادر سبحان باشند پس الزام ايزد علّام نمايند كه قبول اختيار ايشان با رأى خلقان فرمايد بمعنى آنكه بنده را چندان قدرت بود كه الزام خداى تعالى كند كه او را برأى و اختيار او گذارد و اين أمر بالبداهة و اليقين مستكره و مستهجن جميع مخلوقين است يا آنكه بندگان بر حضرت وهّاب واجب بر وجه ايجاب گردانند كه أصلا حقّ سبحانه و تعالى نتواند كه آن جماعت را منع از اختيار در عمل براى مهمل ايشان كند اگر حال بدين منوال باشد پس بدرستى كه عجز و سستى ايزد تبارك و تعالى لازم آيد. معنى دوّم آنكه حضرت عزّ و جلّ از ارادت بندگى و تكليف بندگان بأمر و نهى و غير آن عاجز و ناتوان باشد و چون مهيمن بيچون اختيار كفر و ايمان بدست خلقان گذاشت پس ايزد تعالى از ارادت بندگى و طاعت از بنده ضعيف و بيقدرت بود. و مثل اين مثل مرديست كه مالك عبد بقيمت بواسطه خدمت شده كه بعد خريدن تا در حيات باشد در خدمت مالك سعى تمام نمايد و در محافل و مجالس تعريف فضل ولايت مالك خود فرمايد و بر وفق أمر و نهى او توقّف نمايد يعنى أقدام بمأمور به و اجتناب تمام بمنهىّ عنه مالك فرمايد و مالك عبد- دعوى كند كه او قادر قاهر و عزيز و حكيم است و بنده خود را أمر و نهى كند و بر اتّباع و اقدام أمر موعود بثواب عظيم نمايد و بر ارتكاب معصيت عبد او بعقاب أليم فرمايد آن بنده قليل الدّرك مخالف اراده مالك نموده بر أمر و نهى او توقّف و تدارك ننموده، پس كدام أمر آن بنده تيره سرانجام را أمر خلاف أمر مالك نمود و كدام نهى آن بنده را نهى از نهى مالكش فرموده كه بر اراده مولى و ولىّ نعمت خود نيامده و متابعت نفرموده بلكه پيوسته تابع ارادت- نفس خود باشد. چنانچه اگر مولى آن بنده را بواسطه انصرام بعض حوائج به جاى ارسال دارد و با او قرار دهد كه بعد از وصول بفلان محلّ بايد كه چنين و چنين كنى و أصلا بر خلاف أمر من اقدام ننمائى و از فرموده تخلّف و انحراف نفرمائى. آن عبد چون بمقصد رسيد بر دواعى و خواهش نفس و به تبعيّت هوى و هوس خود آن حاجت را بر خلاف قرار مؤسّس و مولى باساس رساند و مخالفت ولىّ نعمت را بر همگنان ظاهر گرداند و چون مراجعت و معاودت به خدمت مولى نمايد و مولى نظر كند بيند كه آن عبد بر خلاف مأمور به اتيان نمود، بعد از اطماع نظر از روى تحيّر چون از وجه آن عمل ناموزون پرسد بنده در جواب گويد كه يا مولى چون شما تفويض أمر من كلّ الأمر مفوّض بمن و مقرّر گردانيديد من نيز اعتماد بر آن نموده تابع هوا و هوس و بموجب دواعى و خواهش نفس خود معمول گردانيدم زيرا كه مفوّض اليه ممنوع و محصور عليه نيست بواسطه آنكه تفويض و تحصير با هم مجتمع نگردند. پس از آن آن حضرت عليه السّلام فرموده كسى را كه زعم آن چنان باشد كه خداى تعالى تفويض قبول أمر و نهى بعباد خود نمود آن كس اثبات عجز بر خداى تعالى و تقدّس نمايد و بر حضرت قادر منّان قبول همه عمل بندگان از خير و شرّ واجب گرداند و أمر و نهى ايزد عزّ و جلّ را ضايع و باطل فرمايد. بعد از آن آن امام العالم صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم فرمود كه: خداى خالق خلق و ايجاد خلايق بقدرت خود نمود و ايشان را مالك استطاعت، و قدرت گردانيد آنچه عبادت بآن توانند نمود از أمر و نهى مطّلع و مخبر فرمود و از خلقان قبول اتّباع أمر نمود و از ايشان راضى آن گرديد و نهى ايشان از معصيت فرمود و ذمّ عاصيان و بيان عقاب آن جماعت بر عصيان نمود و خداى غفّار را اختيار در أمر و نهى خلايق است آنچه اراده نمايد أمر بآن فرمايد و از هر چه كراهيّت دارد نهى از آن نمايد و از اقدام أمر مثوبت رساند و از نهى عقوبت فرمايد بواسطه آن استطاعت به بندگان خود عنايت فرمود تا متابع أمر ايزد أكبر گردند و اجتناب و ارتكاب معاصى او نمايند زيرا كه او عادل است و انصاف و حكومت از ايزد جبّار و او بالغ حجّت باعذار و انذار است و اختيار به حضرت كريم السّتّار است از بندگان حضرت خود هر كرا خواهد برگزيده او را مبعوث بخلايق جنّ و انس گردانيد. و اگر حضرت ايزد داور تفويض امور خود بعباد نمايد هر آينه جايز باشد كه قريش اختيار اميّة بن أبى الصّلت و أبى مسعود الثّقفى نمايند چه باعتقاد خود ايشان اين دو نفر را أفضل از محمّد ميدانستند چنانچه ميگفتند كه: لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ آن طايفه از اين كلام آن دو كس را خواستند چنانچه حقايق تفسير اين آيه در بيان احتجاج سيّد المرسلين صلّى اللَّه عليه و آله و سلّم عليهم أجمعين بر منافقين تحرير يافت. و در خبر آمده كه عباية بن ربعى چون از حضرت أمير المؤمنين على (ع) سؤال از استطاعت نمود آن حضرت عليه السّلام فرمود كه: آيا خلايق مالك- استطاعت و قادر بأفعال طاعت بدون ربّ العزّتاند يا بشفقت مرحمت حضرت واهب العطيّه و بامداد و معاونت او اقدام بر طاعت و عبادت نمايند؟ عباية ساكت گرديد. در آن حال آن ولىّ ايزد متعال فرمود كه بگوى يا عباية. عباية گفت: من چه گويم تا شما به سعادت و اقبال حاضر باشيد أمثال ما مردم را ياراى كلام در اين محلّ و مقام نيست يا أمير المؤمنين علىّ. آن حضرت عليه السّلام فرمود كه تو مالك استطاعت بطاعت بوسيله عنايت و مرحمت ربّ العزّتى آنچنان خداى كه غير ترا نيز مالك استطاعت به واسطه بندگى و طاعت خود گرداند. خلاصه كلام آنكه آن حضرت عليه السّلام فرمود كه اگر حضرت واهب العطيّه بندگان خود را مالك استطاعت گرداند از اعطاء و احسان اوست و اگر سلب استطاعت و قدرت از ساير بريّت نمايد آن از بلاد قهّاريّت الوهيّت اوست اللَّه تعالى و تبارك مالك چيزيست كه تمليك شما نمود و نيز مالك است آن را كه در تحت تصرّف شما مقدور و مقرّر فرمود. آيا نشنيدى كه جميع مردمان سؤال حول و قوّت از واهب العطيّه نمايند چنانچه ميگويند كه: لا حول و لا قوّة الّا باللَّه. عبايه گفت: تأويل معنى اين كلمات چيست يا أمير المؤمنين (ع)؟ آن حضرت عليه السّلام فرمود كه معنى كلام آنست كه حول بما نيست، از معاصى اللَّه تعالى مگر به عصمت حضرت آله و ما را قوّت طاعت واهب العطايا نيست الّا بعنايت امداد و اعانت حضرت ربّ العزّت. چون عبايه اين سخن شنيد برجست و هر دو دست و پاى آن امام الامّه را بوسيد. بعد از آن ولىّ ايزد سبحان فرمود كه: در قول خداى تعالى وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتَّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدِينَ مِنْكُمْ وَ الصَّابِرِينَ وَ نَبْلُوَا أَخْبارَكُمْ. و نيز در قول عزّ و جلّ: سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَيْثُ لا يَعْلَمُونَ. و أيضا در قول ايزد أكبر أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ. و قول اللَّه تعالى: وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَيْمانَ وَ أَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَداً. و قول واجب تعالى: فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ. و قول خداى تعالى كه در بيان أحوال موسى عليه السّلام ميفرمايد كه: إِنْ هِيَ إِلَّا فِتْنَتُكَ. و قول حضرت ايزد عالم: لِيَبْلُوَكُمْ فِي ما آتاكُمْ. و قول قادر سبحان: ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ. و قول خداى كريم: إِنَّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا أَصْحابَ الْجَنَّةِ. و قول اللَّه تعالى: لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا. و در محلّ ديگر عزّ و جلّ فرمايد: وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فتاب عليه. و در جاى ديگر گويد: وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ. اى عبايه جميع اينها كه در قرآن خداى تبارك و تعالى آمده همگى و تمامى آن بمعنى اختيار است. پس از آن امام المشارق و المغارب أسد اللَّه الغالب علىّ بن أبى طالب عليه سلام اللَّه الملك الواهب فرمود كه اگر گويند كه حجّت در قول خداى تعالى يَهْدِي مَنْ يَشاءُ يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ و آنچه مشابه اين آيه در اشتباه و خفا بود چيست؟ ما گوئيم اين آيه را دو معنى مقتضى بر مجاز است. اوّل- آنكه إخبار قدرت ربّ العزّت باشد و بر هدايت آنكه خواهد و ضلالت كسى كه اراده اضلال نمايد و اگر ايزد جبّار جبر بندگان بر هدايت يا ضلالت نمايد هيچ أحدى از خلقان از فعل طاعت مستوجب مثوبت و از عمل معصيت مستحقّ عقوبت نگرديد چنانچه ما شرح و بيان نموديم. و معنى دوّم آنكه هدايت از حضرت واهب العطيّه شناسا گردانيدن بندگان بطريق طاعت و اعلام خلقان بطور معصيت باشد چنانچه در قرآن فرمايد كه: أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى. خلاصه كلام آنكه هدايت را دو اطلاقست أوّل هدايت عبارت از موصل مطلوبست و اطلاق ثانى هدايت عبارت ارائت طريق يا موصل مطلوبست در اين آيه حمل بر اطلاق معنى ثانى است. و حضرت أمير المؤمنين على عليه السّلام فرمود كه: هر آيه مشبّهه در قرآن حجّت بر حكم آيات كه أمر بر أخذ و تقليد آن باشد نيست. و آيات كه خلقان مأمور از حضرت ربّ غفور بأخذ و تقليد باشد آن مثل در قول عزّ و جلّ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتابَ مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ. و در موضع ديگر مهيمن قادر ميفرمايد كه: فَبَشِّرْ عِبادِ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذِينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ. آنگاه حضرت عليه السّلام فرمود كه: يا اولو الالباب وفّقنا اللَّه و إيّاكم لما يحبّ و يرضى و يقرّب لنا و لكم الكرامة الزّلفى و هدانا لما هو لنا و لكم هو خير و أبقى فعّال لما يريد الحكيم الجواد المجيد منبع : احتجاج-ترجمه غفارى مازندرانى ج4
صفحات: 1· 2